هر طرف که دل اشارت کردشان
میرود هر پنج حس ،دامنکشان (ناز و کرشمه)
دست و پا ، در امر دل اندر مَلا (ظاهر)
همچو اندر دست موسی آن عصا
دل بخواهد پا در آید زو به رقص
یا گریزد سوی افزونی ز نقص
دل بخواهد ،دست آید در حساب
با اصابع (انگشتان) تا نویسد او کتاب
دست در دست نهانی مانده است
او درون، تن را برون بنشانده است
گر بخواهد، بر عدُو ماری شود
ور بخواهد بر ولی یاری شود
ور بخواهد، کفچهای( کفچه، قاشق) در خوردنی
ور بخواهد، همچو گرز دَه مَنی
دل چه میگوید بدیشان (به اعضا بدن)؟ ای عجب
طرفه(خوشایند ، شگفت) وصلت طرفه پنهانی سبب
دل مگر مُهر سلیمان(نبی) یافتست؟
که مهار پنج حس بر تافتست
پنج حسّی از برون میسور(تصرف شده) او
پنج حسّی از درون مامور او
ده حسّ است و هفت اندام و دگر
آنچ اندر گفت ناید میشمر
چون سلیمانی دلا در مهتری
بر پری و دیو زن انگشتری
مثنوی معنوی مولوی
درباره این سایت